loading...
سرگرمی و تفریحی webhobby
محمد بازدید : 17 نظرات (0)
جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست....

عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟

گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد.

بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟

گفت: خودم را می بینم !.....
عارف گفت: ولی دیگر دیگران را نمی بینی !

آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند و آن چیزی نیست جز "شیشه"

اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و

 در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی

این دو شی شیشه ای را با هم مقایسه کن

وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت می کند

اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند !

تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه ای را از جلو چشم هایت برداری،

 تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری.....
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
سلام خوش اومدید امیدوارم لحظات خوبی رو در این سایت بگدرونید نظر خود را در مورد مطالب وبلاگ بنويسيد.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 13
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 11
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 11
  • بازدید ماه : 15
  • بازدید سال : 134
  • بازدید کلی : 783